مدح و ولادت امام باقر علیه السلام
گـلـشن تـوحـیـد، آباد امـام بـاقـر است مرغ دل در هر نفس یاد امام باقر است در تجـلّی نـور؛ ارشاد امام باقـر است شـادی اجـداد و اولاد امام بـاقـر است مژده یاران عیـد میلاد امام باقر است کعبۀ دل روح قرآن جان زین العابدین سر زده در اوّل ماه رجـب ماهی تمام کافتابش آورد هر صبح دم عرض سلام کنیه بوجعفرلقب باقر محّمد شد به نام قطرهای از چشمۀ علمش علوم خاص وعام نجـل پیـغـمـبر امام ابن امـام ابن امـام رهـنمای راستـان و پیـشـوای راستـین کیست این مولود؛ انجم را چراغ انجمن عارف بود و نبود و واقـف سرّ وعلن بحر بیپـایان عـلمِ ذات حیِّ ذوالـمنـن جابر آورده سلامش از رسول مؤتمن باب او ابن الحسین و مام او بنت الحسن جدّهاش زهـرا و جدّش رحمةٌ للعالمین روی او روی خدا؛خوی محمّد خوی او سجده آرند آسمانیها به خاک کوی او از حسین و از حسن دارد ملاحت روی او لالههای باغ جنّت مست عطر بوی او نخل طوبی سرو رعنای کنار جوی او طوطی آن نخل، میکاییل وجبریل امین اختر برج حسن! خورشید سرمد زادهای بر علیّ بن الحسین امشب محمّد زادهای خود سپهرعصمت و ماه مؤیّد زادهای جان، نثـار دامنت روح مجرّد زادهای احـمدی دیگـر برای آل احـمد زادهای آسمان امشب نهاده پای بر چشم زمین ای خـداجـویـان عـالـم بـنـدۀ درگـاه تو ای صراط مستـقـیم کلّ خلقت، راه تو وی فراتر از ثنای خلق قـدر و جاه تو آفـتاب وحـی روی خـوبتر از ماه تو مخـزن اسـرار غیب حقّ دل آگـاه تـو منطقت علم الکتاب و مکتبت علم الیقین سنگ اگر خاک تو گردد؛ طوتیایش میکنی مس چو اکسیر از تو خواهد کیمیایش میکنی دست گمراهی چو گیری رهنمایش میکنی هر کـجا بیگـانه بیـنی آشنایش میکنی دشمن ار دشنام گوید تو دعایش میکنی با کـلامی جـانـفـزا و با بـیانی دلنشین گاه از صوت مناجاتت ملایک در خروش گاه اهل آسـمانها را کلامت دُرّ گوش گه زاشگ دیده آری بحر رحمت را به جوش گه جواب نیش دشمن را دهی پاسخ به نوش گاه مانند کشاورزان بود بیلت به دوش ریزدت پیوسته مروارید غلطان از جبین ای گرفته وام، خورشید جهان آرا ز تو ای عیان خُلق رسول و عصمت زهرا ز تو ای مزین کوه و دشت و دامن صحرا ز تو ای هدایت تا قـیام محـشر کبری ز تو ای زیارتنامۀ جانـسوز عاشـورا ز تو شور عـاشـورات پیدا در کـلام آتشـین محفل قدّوسیان را از تو باشد ذکر خیر با تو دائم اُنس دارد جنّ و اِنس و وحش و طیر کردهای از دامن سجّاده تا معبود سیر مست فیضت آشنا و محو گفتار توغیر از تو زیبا قصّۀ ناب عزیز است وعُزیر سیـنـهات دریای عـلـم اوّلین و آخرین تا تو را پیوسته در آغوش جان دارد بقیع از تن پاک تو روح جاودان دارد بقیع گرچه ازخورشید گردون سایبان دارد بقیع ناز هرشب بر چراغ آسمان دارد بقیع سایۀ رحمت به فرق انس وجان دارد بقیع خلق رو آرند سویش از یسار و از یمین من کیام مدحت سرای خاندان عصمتم هرکه هستم خاک پای خاندان عصمتم سرخوش ازجام ولای خاندان عصمتم بلکه مرهـون عـطای خـاندان عصمتم "میـثـم" دار بـلای خـانـدان عـصمـتـم بارالهـا هـسـتـیـم را کن فـداشان آمّـین |